موش و کارهای عجیبه اش

موش دید بچه‌اش گرفتار شد، رفت و یک اشرفی از سوراخ به دندان گرفته آورد و پیش طلبه گذاشت، یعنی بچه مرا رها کن، طلبه کلاه بر نداشت. موش رفت و یک اشرفی دیگر آورد، باز ملای فرصت‌طلب کلاه را بر نداشت، موش دید باز بچه‌اش خلاص نشد و گرفتار است و صدا می‌کند رفت یک اشرفی دیگر آورد تا ۲۰ اشرفی، این بار طمع طلبه بیشتر شد و کلاه بر نداشت.
موش و کارهای عجیبه اش

موش با آن کوچکی جثه‌اش، حیله‌اش از سایر حیوانات بیشتر است، کارهایی می‌کند که به ذهن انسان نمی‌رسد و حیله ھای عجیب‌وغریبی دارد، درست است موش یک حیوان مضر است؛ اما از هوش بالایی برخوردار است.

موش از خانواده پستانداران است که غذای خود را می‌جود و غذای او از دانه ھای حبوبات تشکیل شده است که اگر پیدا نکند از سایر چیزها مثل، فرش، لباس، کتاب و هر چیزی که در دم دستش باشد استفاده می‌کند و از مضرترین حیوانات است.

چنانچه گفته‌اند، وقتی شخصی روغن بنفشه در شیشه کرده بود دید موشی آمد دهانش را به سرشیشه گذاشت و زبانش را به روغن می‌زند و می‌لیسد، تا اینکه روغن کم شد، آن‌وقت دمش را به روغن می‌زد و می‌لیسید تا روغن کمتر شد و دمش نیز به روغن نرسید.

صاحب روغن با خود گفت حالا که روغن کم شد و دمش نیز به آن نمی رسد ببینم چه میکند؟ دید مکرر رفت ریک به دھان گرفته آورد و در شیشه انداخت تا روغن بالا آمد ، باز دمش را به آن میزد و می لیسید تا روغن تمام شد. گویند آرد را میبرد و چون نمیتواند به دھان بگیرد خود را در آن می غلطاند و در غار خود می تکاند.

موش خیلی موذی است خوشش می‌آید که ضرر بزند و فساد کند اگر چه برای خودش نفعی نداشته باشد، از هیچ‌چیز نمی‌گذرد تخم‌مرغ را می‌برد، اما چون نمی‌تواند به‌تنهایی ببرد جفت خودش را می‌آورد، تخم را بغل می‌گیرد، و در پشت خوابیده به دست‌وپا و ناخن می‌چسبد و خودش دم آن را به دندان گرفته می‌کشد و به غار می‌برد.

ماجرای موش و طلبۀ بی‌پول

موش هر چه را ببیند و لو بکارش نیاید به غارش می‌برد، انواع پارچه، فلزات کوچک در لانه‌اش پیدا می‌شود. چنانچه نقل می‌کنند طلبۀ درستکار و اما فقیری بسیار دست‌خالی و بی‌پول بود شبی را در حجره مدرسه مطالعه می‌کرد، دید موشی با بچه‌اش نزدیک کتاب آمدند، طلبۀ جوان کلاه‌خود را روی بچه‌موش گذارد.

موش دید بچه‌اش گرفتار شد، رفت و یک اشرفی از سوراخ به دندان گرفته آورد و پیش طلبه گذاشت، یعنی بچه مرا رها کن، طلبه کلاه بر نداشت. موش رفت و یک اشرفی دیگر آورد، باز ملای فرصت‌طلب کلاه را بر نداشت، موش دید باز بچه‌اش خلاص نشد و گرفتار است و صدا می‌کند رفت یک اشرفی دیگر آورد تا ۲۰ اشرفی، این بار طمع طلبه بیشتر شد و کلاه بر نداشت.

موش رفت و کیسه خالی اشرفی‌ها را به دندان گرفته آورد و پیش طلبه گذاشت، یعنی هر چه داخل این کیسه بود آوردم و دیگر چیزی برای دادن ندارم بچه‌ام را رها کن، و طلبه خندید کلاه برداشت بچه‌موش با مادرش دویدند و رفتند.

در facebook به اشتراک بگذارید
در twitter به اشتراک بگذارید
در telegram به اشتراک بگذارید
در whatsapp به اشتراک بگذارید
در print به اشتراک بگذارید

لینک کوتاه مقاله:

https://azarmiazar.ir/?p=10139

جمشید آذرمی آذر

جمشید آذرمی آذر

من جمشید آذرمی آذر: اهل ایران، آذربایجان شرقی، شهر بناب، روستای چپقلو، متولد 1352، با تحصیلات ابتدایی، علاقمند به مطالعه، پژوهش و نوشتن می باشم.

مقاله هایی که دیگران نیز خوانده اند.

نظر خود را وارد کنید

آدرس ایمیل شما در دسترس عموم قرار نمیگیرد.

  • پربازدیدترین ها
  • داغ ترین ها

پربحث ترین ها

تصویر روز:

پیشنهادی: